https://gotoyazd.com

با ما تماس بگیرید : +98 (35) 3728 3090

رزرو هتل یزد

هتل ارگ جدید یزد

چه چیزی در دل دیوار های کهن یزد نهفته است؟

تاریخ ثبت : 20 خرداد 1404 صفحه اصلی  »  وبلاگ  »  اخبار گردشگری  »  چه چیزی در دل دیوار های کهن یزد نهفته است؟
چه چیزی در دل دیوار های کهن یزد نهفته است؟ چه چیزی در دل دیوار های کهن یزد نهفته است؟

 

 

لوکا، معمار جوانی از فلورانس، سال‌ها در خیابان‌های سنگی رم قدم زده بود و با چشمانش از دیوارهای کلیساهای گوتیک الهام گرفته بود. اما هیچ‌کجا شبیه یزد نبود.

اولین لحظه‌ای که از قطار پیاده شد، هوای گرم و خشک کویر مثل نخی نامرئی دور وجودش پیچید. نور آفتاب، با صمیمیتی باستانی، روی پوستش نشست و بویی آشنا در مشامش پیچید؛ بوی خاک گرم، بوی کاهگل، بوی گذشته‌ای که زنده مانده بود.

قدم‌هایش روی زمین گلی ایستگاه، نرم و آرام بود. نگاهش در دوردست‌ها به مناره‌هایی گم شد که از دل مه نازک گرمای ظهر بیرون زده بودند. صدای گنگ اذانی دوردست در فضا پیچید. گویی زمان از حرکت ایستاده بود، یا شاید او، از قطار زمان پیاده شده بود.

در کوچه‌های تنگ و سایه‌دار یزد، دیوارها با آجر سنتی ساخته شده بودند، که هر کدام حکایت‌گر داستانی از گذشته‌های دور بودند.

او نمی‌دانست در آن لحظه، پا به شهری گذاشته است که دیوارهایش نفس می‌کشند. دیوارهایی که نه فقط سازه‌ای فیزیکی، بلکه حافظان خاموش حافظه‌ی یک تمدن بودند. دیوارهایی که با همان آجر سنتی، رازهای هزار ساله را در دل خود جای داده بودند و قرار بود خیلی زود، با او حرف بزنند.

 

آجر سنتی که با لوکا حرف می‌زدند

لوکا به آرامی وارد بافت تاریخی شهر شد. کوچه‌ها تنگ، ساکت و خنک بودند. سایه‌ها روی دیوارهای بلند کشیده شده بودند. چشمش به یکی از همان دیوارها افتاد. دست کشید روی سطح زبر و گرمش؛ از آجر قزاقی سنتی اصفهان ساخته شده بود. لبخند زد.

زمزمه کرد: «این‌ها فقط مصالح نیستند... مثل پیکره‌های خاموش‌اند که جان دارند.»

گرمای آفتاب روی آجرها نشسته بود و خطوط سایه‌ها، انگار نقش‌هایی بودند که زمان با دست خودش کشیده باشد. آجرها اندکی ترک‌خورده بودند، اما همین ترک‌ها زیبایی‌شان را کامل می‌کرد؛ مثل چین‌های صورت یک پیر دانا. هر قطعه، ردی از باد و باران و دستان بناهایی را در خود داشت که شاید دیگر در این دنیا نبودند.

لوکا سال‌ها درباره‌ی نسبت میان هنر و خاطره مطالعه کرده بود. حالا روبه‌روی دیواری ایستاده بود که خاطره داشت؛ خاطره‌ی هزاران عبور، هزاران زمستان و تابستان، هزاران دست که لمسش کرده بودند. و در آن لحظه، حس کرد که نه او در حال تماشای دیوار است، بلکه دیوار است که دارد او را به تماشا می‌نشیند.

خانه‌ای که به زبان آجر حرف می‌زد

در دل کوچه‌ای باریک، در یک خانه‌ی کهن، پیرمردی او را به درون دعوت کرد. در حیاط، سکوتی لطیف جریان داشت. دیوارها با آجر رستیک ترمیم شده بودند، اما بافت تاریخی‌شان دست‌نخورده مانده بود. جایی میان نمای سنتی مدرن ایستاده بود؛ زمان انگار در این خانه ایستاده بود، اما زنده بود.

لوکا در گوشه‌ای نشست و با نگاهی خیره به دیوارها گفت: در فلورانس، ما دیوارها را قاب می‌گیریم. اینجا، دیوارها ما را در خود قاب می‌گیرند.

پیرمرد، با صدایی آرام، از قدمت یزد گفت، از روزهایی که شهر را «یزدان‌گرد» می‌نامیدند. گفت این خانه بیش از صد سال عمر دارد، اما هنوز روح دارد. هنوز وقتی باران می‌بارد، صدای لبخند خاک از لای آجرها شنیده می‌شود.

اگر می‌خواهید حال‌وهوای اصیل و سنتی را به خانه‌تان بیاورید، جایی که دیوارها فقط دیوار نباشند بلکه راوی زندگی و خاطره باشند، روی این لینک کلیک کنید و با دنیای شگفت‌انگیز آجرهای باستانی و سنتی آشنا شوید؛ آجرهایی که هنوز روح دارند و جریان زندگی در آن‌ها نفس می‌کشد.

https://ajorbashi.com/traditional-brick/

 

رقص باد در بادگیر های یزد

ظهر که شد، گرمای خورشید شدیدتر شد. مرد میزبان، لوکا را به پشت‌بام برد. رو‌به‌رویش منظره‌ای خیال‌انگیز گشوده شد: شهر، فرشی از خانه‌های کاهگلی بود و در میانشان، ستون‌هایی سربرافراشته، خاموش و ایستاده بادگیرهای یزد.

نسیمی خنک از دل یکی از بادگیرها بیرون زد. لوکا نفس عمیقی کشید و گفت:

«در ایتالیا، باد را در پنجره‌ها می‌گیریم... اینجا، شما برایش برج می‌سازید.»

گم شدن در موزه‌ها و ردیف آجرهای باستانی

عصر، در یکی از موزه‌ های یزد، لوکا جلوی ویترین پر از ابزار و اشیای باستانی ایستاده بود. نور ملایم زردرنگ سالن، بافت اشیا را برجسته‌تر می‌کرد. چشمش روی مجموعه‌ای از آجر قدیمی، باستانی و آجر مرمت ‌شده ماند. کنار هر کدام، تاریخ و محل کشف نوشته شده بود. بعضی از آن‌ها از دل خانه‌های متروکه، بعضی دیگر از زیر خاک، پس از قرن‌ها سکوت آمده بودند.

هر آجرسنتی، مثل یک صفحه‌ی کتاب باز بود. بافت‌ها و شکستگی‌ها، انگار خط‌هایی بودند از متنی گمشده؛ متنی که هنوز می‌شد آن را خواند، اگر نگاهت دقیق و صبور می‌بود.

راهنما گفت که هر ترک روی این آجرهای باستانی، رد یک زلزله یا یک تابستان طویل است. برخی، رد سوختگی آتش، برخی ترک‌های ظریفی شبیه خط دست یک شاعر را بر خود داشتند.

 

لوکا یادداشت کرد:

وقتی دیوار حرف می‌زند، آجر واژه است. و واژه‌هایی که قرن‌ها مانده‌اند، تنها از دهان سنگ بیرون می‌آیند.

و زیر آن، با خطی آرام‌تر نوشت:

«در موزه‌ها، تاریخ خاموش است. اما در یزد، حتی سنگ‌ها هم زمزمه می‌کنند.»

رنگ شب، طعم سوغات، عطر گذشته

شب، یزد چهره‌ای تازه به خود گرفت. جاهای دیدنی یزد در شب روشن و رویایی شده بودند. میدان امیر چخماق یزد با نور زرد طلایی‌اش مثل یک تابلوی زنده از دوران صفویه در برابرش ایستاده بود. نورها آرام بر پیکره‌ی ساختمان‌ها می‌لغزیدند و سایه‌ها، در سکوت شب، قصه‌های نشنیده را در گوش کوچه‌ها زمزمه می‌کردند.

از بازار، بسته‌ای از سوغات یزد که شامل قطاب، باقلوا و نقل بود، خرید. زن مغازه‌دار با لهجه‌ای شیرین گفت که این طعم‌ها، فقط طعم نیستند، خاطره‌اند. خاطره‌ی مهمانی‌ها، جشن‌ها، و مادربزرگ‌هایی که در حیاط خانه‌های گلی، نقل را با گل محمدی قاطی می‌کردند.

در کوچه‌های شبانه، دیوارها نرم و خاموش بودند. باد آرامی از میان آن‌ها می‌گذشت و صدای گام‌های لوکا را در دلشان تکرار می‌کرد. اما لوکا می‌دانست، آن‌ها هنوز با او حرف می‌زنند؛ حتی اگر هیچ صدایی نیاید، باز هم گفت‌وگویی هست میان سکوت و شنونده‌ای که دل سپرده است.

خیره به سپیده‌دم

صبح آخر، روی بام خانه‌ قدیمی یزد نشست. نسیم خنکی در هوا بود و آرام، گرد خواب را از بام‌ها کنار می‌زد. روبه‌رویش، منظره‌ی آرامی از شهر گسترده بود. دیوارها هنوز ساکت، استوار و پرراز ایستاده بودند.

خانه‌های قدیمی یزد، یکی‌یکی به سلامش آمدند. با پنجره‌های چوبی، با سقف‌های گنبدی، با آجرهایی که از خواب تاریخ بیدار می‌شدند.

نور خورشید دوباره بر خاک نشست. نسیم آرامی از میان بادگیرها گذشت. صدایی نرم پیچید، شبیه آهی قدیمی که هنوز در دل شهر می‌چرخید. لوکا ماند و نگاه کرد؛ نه برای دیدن، برای وداع با شهری که در دیوارهایش، زندگی جریان داشت.

 

لوکا دفترش را باز کرد. با خودکار مشکی‌اش نوشت:

آجر سنتی و بناهای یزد را نمی‌شود فقط دید، باید با آن گفتگو کرد. دیوارهای این شهر، مثل انسان‌اند. سکوت می‌کنند، اما وقتی گوش بدهی، فریاد تاریخ را می‌شنوی.

چه چیزی در دل دیوارهای یزد نهفته است؟… حیات.

نه فقط حیات معماری، بلکه حیات روح.

آجر به آجر، نفس می‌کشند و خاطره می‌سازند.


پرسش و پاسخ


جهت ثبت نظر ، ابتدا وارد سایت شوید یا ثبت نام نمایید


جهت ثبت نظر ، ابتدا وارد سایت شوید یا ثبت نام نمایید
ENamad logo-samandehi