ای کسایی که تور زعفرون نیومدید، تجربهای بینظیر از کفتون رفت...
زعفرون رو همه به نام خراسان و شهر قائن میشناسیم؛ اما شهر بهاباد یزد هم واسه خودش تو کشت زعفرون اسمورسمی داره؛ به خاطر همین، برداشت زعفرون بهاباد بهونهای بود برای این سفر ما.
ظهر ساعت 2 از میدون امام حسین راه افتادیم. اول تو اتوبوس گرم بود اما کمکم تهویه خوب شد. لیدر ما آقای هاشمی بود که با حضور اون توی اتوبوس و صحبتهای شیرینش اصلاً نفهمیدیم چه جوری به بهاباد رسیدیم. حدود ساعت 5 و نیم بود که رسیدیم به بومگردی ده عروس بهاباد.
نمیدونم تا حالا چیزی درباره این بومگردی شنیدین یا نه. این بومگردی تو حاشیه شهر بهاباد واقع شده و اتاقهای این بومگردی خانههای دستکند هستن و متعلق به 12 هزارسال پیش.
وقتی رسیدیم به ده عروس هوا خیلی سرد بود اما چای آتیشی و آویشن دمکرده دل گرممون کرد. اتاق هامون رو تحویل گرفتیم و بعدش نشستیم دور آتیش و شروع کردیم به حرف زدن و از اینور و اونور گفتن.
کمکم موسیقی محلیشونو واسه ما شروع کردن و با آش داغ از ما پذیرایی شد. راستی، رصد هم داشتیم و درباره آسمون شب و ستارههاش چیزهای جالبی یاد گرفتیم و با تلسکوپ چند تا از ستارههای آسمون رو از نزدیک دیدیم. یکی از مجموعه ستارههایی که یاد گرفتیم، اسمش خوشه پروین یا جعبه جواهر بود که به نظر من خود جواهر بود...!
بالاخره کویر هست و سختیهاش و چون هوا سرد بود و باد خیلی سردی هم میومد، نتونستیم اونجور که باید از موسیقی محلی و رصد لذت ببریم.
وقتیکه شام اومد، سردی هوا بهکلی از خاطرمون رفت. مرغ تنوری شکم پر با دوغ و ماست محلی. وای! خوشمزهترین چلومرغی بود که حالا حالاها خورده بودم.
شب رو تو اون خونههای دستکند خوابیدیم. تجربه خیلی خاصی بود، تو اتاقی بخوابی که 12 هزار سال قبل از تو آدمها توش میخوابیدن. خواب عمیقی که تو اون اتاق به چشمهای من اومد رو هیچوقت فراموش نمیکنم.
صبح حدود ساعت 6 آقای هاشمی ما رو صدا زد تا از برداشت زعفرون که اول صبح انجام میشه عقب نمونیم. با اتوبوس رفتیم به سمت روستای بنیز . متأسفانه نزدیک مقصد، اتوبوسمون مشکلی براش پیش اومد و با مدیریت خوب تورلیدر و مدیر تور یه اتوبوس جدید ما رو برد به سمت روستا.
مردمان روستای بنیز حق مهموننوازی رو عالی ادا کردن. تو حسینیه روستاشون با هر آنچه که داشتن برای صبحونه از ما پذیرایی کردن. پنیر و مسکه و مربای به، همراه با نون تنوری! عطر مربا رو هنوز از یاد نبردم. باید بگم صبحونه عالی بود.
بعد از صبحونه راهی باغهای بنیز شدیم که زعفرونها منتظر ما بودن. تو خشکسالیای که تو یزد وجود داره دیدن این باغهای شاداب همه رو شگفتزده کرده بود. پاییز به بنیز هم رسیده بود و درختها طلایی شده بودن. اگه از من بپرسن زیباترین گلی که دیدی کدومه؟! از الآن به بعد قطعاً میگم گل زعفرون!
خلاصه، یه آقایی اومدن و از نحوه کشت زعفرون و مراقبت از اون برامون گفتن که من انقدر غرق عکس گرفتن از گلها بودم که خیلی متوجه نشدم. آخه وقتی غرق یه کاری میشی، یه چیز دیگه رو از یاد میبری دیگه.
بعد از بازدید از برداشت زعفرون از کوچهباغها رد شدیم و رسیدیم به غرفههای صنایعدستی که اونجا زعفرون و محصولات لبنی و صنایعدستی رو میشد خرید. بعد از خرید هم، روستا رو ترک گفتیم. به نظر من بنیز از ونیز چیزی کمتر نداشت.
راهی شهر بهاباد شدیم و رفتیم به دیدن موزه علوم طبیعی این شهر. اگه راستش رو بخواین از شهر بهاباد توقع نداشتم همچین موزه غنیای رو داشته باشه. یک موزه پر از حیوونای مختلف تاکسیدرمی شده و سنگهای معدنی و فسیل.
بعد کلی گشتوگذار در موزه، راهی رستوران شدیم برای ناهار، اونم چلو گوشت! غذا اونقدر لذیذ بود که تمام مسافرا بهاتفاق ازش راضی بودن. بعد از رستوران راهی کمپ کویری فهرج شدیم تا غروب خورشید رو تماشا کنیم. اما دیر رسیدیم و غروب خورشید رو از دست دادیم. تو کمپ نشستیم دور آتیش و مشغول چایی آتیشی خوردن شدیم و بعدش هم سیبزمینی تنوری از راه رسید. بعضی از مسافرا از فرصت استفاده کردن و سافاری سوارشدن و یه سری دیگه هم رفتن واسه موتورسواری.
تقریباً ساعت 7 و نیم بود که راهی یزد شدیم و بعد از حدود 45 دقیقه رسیدیم به میدون امام حسین.
بااینکه عمر مسافرت کوتاه بود ولی انگار یه مسافرت جانانه رفته بودیم ازبسکه بهمون خوش گذشت و آدمای جدید و دنیای جدیدی رو دیدیم؛ واسه همین میگم اونایی که نیومدن از کفشون رفت... .